باران ، زیباترین هدیه خداوند

سلام در این وبلاگ تکه کلام وبعضی از تصاویر باران را درج میکنم تا شما نظر دهید.

باران ، زیباترین هدیه خداوند

سلام در این وبلاگ تکه کلام وبعضی از تصاویر باران را درج میکنم تا شما نظر دهید.

پنج گانه مسافرت باران

1-تقریبا اولین مرتبه ای بود که باران بطور جدی سفر می کرد, ان هم کجا پیش سهبای عزیز.


شما فکرشو بکنید؟


2-قربون امام رضا {ع} برم . چقدر بزرگ و با شکوه , باران کوچولوی من به پا بوس امام هشتم


رفته بود. چقدر زیبا بود ان لحظه ها.


3-شما وقتی یک بچه فضول داشته باشید که به هیچ وجه نمی تواند یک جا بنشیند چکار می 


کنید.حالا فکر کنید ما با این باران خانم در قطار چه فیلمی داشتیم.


4-دیدید وقتی دو نفر که خیلی همدیگر ا دوست دارند بعد از مدتها همدیگر را ببینند چه حالی می

شوند ؟حال تجسم کنید دیدار باران و عمه سهبا را . وای خدایا چه لحظاتی.


5-جذابترین بخش سفر باران رفتن به اداره عمه بود, انجا که یک اداره را بهم ریخت .از دیدن


میکاییل عزیز گرفته تا خاله سمیرا و سپیده تا هدایای که زحمت کشیدند و به باران تقدیم کردند


و قیافه گرفتن باران هنگامی که روی صندلی عمه وپشت کامپیوتر نشسته بود.


اینها بخش کوچکی از شیطنتهای این کوچولوی شیرین بود.


واخر هم باز دوری باز هم دلتنگی باز هم صبر باز هم انتظار.

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 22:32 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

پ کو عکس؟من عکس میخوام خو

سهبا چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:32 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

الهی عمه فداش بشه ! خب داداشی به این قشنگی گفتی , مستندش میکردی با عکس فدات شم .
چقدر دلم تنگ شده واسه همتون ! چرا اینقدر زود میگذرن زمانهای با هم بودن ؟!

سهبا چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:33 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

راستی داداش جونم , لطف کن دیگه به باران من نگو فضول ! بهم برمیخوره ها !

سمیرا پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 14:17 http://nahavand.persianblog.ir

عکساش قشنگه..باران پشت میز کار

عمو محمد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:53

داداش مهدی چرا عکس ها رو نذاشتی تا منم ببینم
ابجی شما یک پست در این مورد بزارید به علاوه همه عکس ها من منتطرم ها
الهی بگردم باران منو که اصلا اذیت نکرد خدایش خیلی حال داد با باران.من که خیلی خوشحال بودم.چون هی باباش اذیت میکرد
ولی منم خیلی دست داشتم سمیرا خانم و بقیه را ببینم ولی داداش مهدی نذاشت بیام باران می بینی چی بابای بدی داری.

زهرا زین الدین پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 20:23

سلام به پدر مهربون باران.
خوب هستید الحمدالله.مامان باران چطورند؟
اون خانم لپ گلی ما حالش چطوره؟
همچنان لپاش قرمز وتپلیه.
ای جانم چقدر دلم میخواست پنجشنبه باران رو هم میدیم.
چقدر چشم انتظار دیدنش بودم.
انشالله هرجا هستید خوب وخوش وسلامت باشید به حق آبروی امام رئوف.
خدا سایه سر همه ی لحظه های قشنگتون باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد