باران ، زیباترین هدیه خداوند

سلام در این وبلاگ تکه کلام وبعضی از تصاویر باران را درج میکنم تا شما نظر دهید.

باران ، زیباترین هدیه خداوند

سلام در این وبلاگ تکه کلام وبعضی از تصاویر باران را درج میکنم تا شما نظر دهید.

باران و واکسن شش ماهگی

اوست که منبع ها را سرشار کرده

جوانی از استاد علی صفایی پرسید :

 

{چرا خدا این قدر در قران من, من می گوید؟ مگر نه اینست که تعریف از خود بد است؟}

استاد در پاسخ گفت ما از بس خودمان را پیچیده ایم و به بت ها و حجابها چشن دوخته ایم

او می خواهد خودش را نشان بدهد که این من هستم که جلوه کرده ام وتو هستی که در

 جلوه ها ماندای و ان ها را بت ساخته ای؟ تو در این محدوده ها مانده ای, راه بیفت.

این شیر ها اگر منبع ها نبود ند , ابی به تو نمی دادند و جز قرقر و باد چیزی نداشتند. این اوست که منبع ها را سر شار کرده است و می گوید { ان من شی الا عندنا خزائنه} سوره حجر ایه 21

تولد همسر مهربانم




 

 

تولدی دیگر از جنس فرشته ها.  تولدی همچون {همراز فرشته ها}

 

تولد تولد تولدت مبارک بیا شمعا رو فوت کن که صد سال زنده باشی

 

همسر عزیز ومهربانم سالروز تولدت را تبریک عرض می نمایم

 

امیدوارم همیشه با خوبی وخوشی در کنار باران زندگی  ایده الی داشته باشی

 

بعد باران

تولد مادر باران همراه شد با امدن باران




داراتر از من کیست که تو دارایی منی

الهی عقل گوید الحذر الحذر,  عشق گوید العجل العجل,ان گوید دور باش واین گوید زود باش !

 

الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارایی منی! الهی در ذات خود متحیرم چه رسد

 در ذات تو !الهی روزم را چو شبم روحانی گردان وشبم را چون روز نورانی .

 

الهی نامه

دلاوری در خاموشی است,خردمندی در یافتن است


خواستم انسان باشم و دو سپاه را بر خویش بر انگیختم: ستم و نادانی! و اتش از دو سنگر بر خویش گشودم: اشنا و بیگانه.

چنگال ددان نداشتم. منقار کرکسان نداشتم. با نیش کینه نبودم. با خارائی در سینه نبودم . از ناوارد گریختن نخواستم. با نامرد امیختن نجستم. بند حقیقت پای گیرم شد. صور سر نوشت اژیرم شد.

 

بکوب ای طبال که دوران چرخش است: گردباد خون بر خاک. طوفان نوح در روح .رزمی است که رستمانش بایستی. بحری است که سند بادانش شایستی و من شراعم در این کولاک , ناچیز است.

 

بد خواهان نگرانند که تا کی از فشار دشنه بر سینه فریاد بر اورم. ولی دلاوری در خاموشی است,  خردمندی در یافتن است. لب بسته با عزم پیمان ایستاده ام. از خواب تا عذاب, بیداری من رعشه چشم براهی است. و سروشی میگوید با تمام توان رسن های اینده را بکش تا این سفینه گوهر امود, از درون موج های کف الود, فراتر و فراتر اید.

 

ای سیمرغ اتشین بر ابر های نیلو فری! پرواز مکن! کریچه ام تنگ است و انرا گور کنان انباشتن می خواهند. اندکی بپای!چه دانی که تا صبح دیگر کریچه را بسته نیابی؟ ولی سیمرغ را بال ها از پرواز است.